جستجو در وبلاگ

۰۹ دی ۱۳۸۸

به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم



اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم

تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم



.

http://dc96.4shared.com/download/57987805/286c3518/_Mohsen_Namjoo_Morghe_Sokhanda.MP3?tsid=20091230-095533-7282cf45

۶ نظر:

سلمان گفت...

ey val
toop bood
tnx

بچ چه گفت...

khahesh mikonam
vaZzifam bo0d;))!

Fereshteh_mehraban گفت...

بزرگوارید کاری نکرده که

سلمان گفت...

azize delam

سلمان گفت...

100%
albatehhh
:D

gegegegeh

بچ چه گفت...

Man dg Post Nemidaam:|
:DpoRroo Shodaaan!
Gegegege