جستجو در وبلاگ

۱۰ آذر ۱۳۸۸

افتاد و مرد

ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد
پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد

از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود
شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد

موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر
از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد

ازدياد پنجره جان قناري را گرفت
در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد

اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي
تا خودش هم قصه شد افسانه اي افتاد و مرد

۳ نظر:

بچ چه گفت...

این شعر را چه کسی سروده؟

سلمان گفت...

به من چه که چه کسی سروده.
مگر من مورخ و تاریخ نویسم !
به جهنم که چه کسی نوشته باشد.
اصلا گور پدرش.
من فقط شعرش را قورت دادم باهایش حال و حول کردم.

بچ چه گفت...

چقدر وحشی! آووو!:دی
وااا! خوب دلم میخواد اسم شاعرشو!
بگو نمیدونم
بلد نیستم
حالیم نیس
چکاره گور پدر مردم داری!:دی