جستجو در وبلاگ

۰۸ شهریور ۱۳۸۸

دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

۰۶ شهریور ۱۳۸۸

کیشِ مهر



همي گويم و گفته ام بارها
بود کيش من مهر دلدارها
پرستش به مستي است در کيش مهر
برونند زين جرگه هشيارها
به شادي و آسايش و خواب و خور
ندارند کاري دل افگارها
به جز اشک چشم و به جز داغ دل
نباشد به دست گرفتارها
کشيدند در کوي دلدادگان
ميان دل و کام، ديوارها
چه فرهاد ها مرده در کوهها
چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر يار
مگر توده هايي ز پندارها

سلاخی می گریست



به قناری ی کوچکی

دل باخته بود

"احمد شاملو"

آدمیت...



تن آدمی شریفست به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست
نشان آدمیت
اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و
میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز
جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به
زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به
مقام آدمیت
اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به
روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حدست
مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پای‌بند شهوت
به در آی تا ببینی
طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم
بیان آدمیت

۰۲ شهریور ۱۳۸۸

مست



گر چه مستيم و خرابيم چو شبهاي دگر
باز كن ساقي مجلس سر ميناي دگر

امشبي را كه در آنيم غنيمت شمريم
شايد اي جان نرسيديم به فرداي دگر