جستجو در وبلاگ

۱۸ تیر ۱۳۹۰

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو
آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را
دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

۱۷ تیر ۱۳۹۰

در مجلس ما جز سخن یار مگویید

 ****
مطربا نرمک بزن تا روح بازآيد به تن

چون زنی بر نام شمس الدين تبريزی بزن

مطربا بهر خدا تو غیر شمس الدین مگو

بر تن چون جان او بنواز تن تن تن تن

تا شود اين نقش تو رقصان به سوی آسمان

تا شود اين جان پاکت پرده سوز و گام زن

شمس دين و شمس دين و شمس دين می گوی و بس

تا ببينی مردگان رقصان شده اندر کفن

مطربا گر چه نيی عاشق مشو از ما ملول

عشق شمس الدين کند مر جانت را چون ياسمن

لاله ها دستک زنان و ياسمين رقصان شده

سوسنک مستک شده گويد که باشد خود سمن

خارها خندان شده بر گل بجسته برتری

سنگ ها باجان شده با لعل گويد ما و من

ايها الساقی ادر کأس الحميا نصفه

ان عشقی مثل خمر ان جسمی مثل دن