جستجو در وبلاگ
۰۹ فروردین ۱۳۸۹
ای دیوانه
۰۸ فروردین ۱۳۸۹
چند جمله از پسر پير...
۰۷ فروردین ۱۳۸۹
۲۹ اسفند ۱۳۸۸
تفال عیدانه ی پدر
عید است و آخر گل و یاران در انتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
دل برگرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار
دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن
از فیض جام و قصه جمشید کامگار
جز نقد جان به دست ندارم شراب کو
کان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار
خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کریم
یا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار
می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد
جام مرصع تو بدین در شاهوار
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان یار
زان جا که پرده پوشی عفو کریم توست
بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
حافظ چو رفت روزه و گل نیز میرود
ناچار باده نوش که از دست رفت کار
شنبه 29 اسفند
۲۷ اسفند ۱۳۸۸
خوش به حال روزگار
۲۴ اسفند ۱۳۸۸
گفتگو با خدا
Interview with god
اثری از ریتا استریکلند
۲۱ اسفند ۱۳۸۸
اهل نظر
۱۹ اسفند ۱۳۸۸
پرکن قدح باده
۱۸ اسفند ۱۳۸۸
اندک جائی برای زیستن/اندک جائی برای مردن
که من به زندگی نشستم!
و چشمانت از آتش است
و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد
و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند
بگذار چنان از خواب بر ایم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت ایینه ای بلند است
تابنک و بلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند
دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟
تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود
۱۷ اسفند ۱۳۸۸
ملا نصرالدين هميشه اشتباه ميكرد
۱۶ اسفند ۱۳۸۸
الگوی بهتر چیست ؟
از دوا بی یِرد مزریچ پرسیدند که بهترین الگو برای پیروی چیست ؟ افراد پرهیزگاری که زندگی شان را وقف خدا می کنند و نمی پرسند چرا ؟ یا افراد بی فرهنگی که می کوشند اراده باریتعالی را بفهمند ؟
داو بی یر گفت : بهتر از همه الگوی کودکان است .
گفتند : کودک که هیچ چیز نمی داند . هنوز نمی داند واقعیت چیست .
او پاسخ داد : سخت در اشتباهید . کودک چهار خصوصیت دارد که هرگز نباید فراموش کنیم : ۱- همیشه بی دلیل شاد است ۲- همیشه سرش به کاری مشغول است ۳- وقتی چیزی را می خواهد تا آن را نگیرد از عزم و اصرارش کم نمی شود ۴- سرانجام می تواند خیلی راحت گریه کند .
۱۵ اسفند ۱۳۸۸
و خداوند خر را آفريد.
از ترس بودم...از سایه ی کنار تو بودم!
از ترس بودم
از شرم بودم
از سایه ی کنار تو بودم
دست من از سکوت پهلوهایت بود
و آن مایع تپنده ی محبوس
از پله های مردانه بالا می رفت
وقتی که در فضای عظیم ترس
در لثه ی کبود تو دندان های دیوانه ام را
کشف کردم
چون برج کاه سوختم
و لثه ی تو احتضاری حیوانی داشت
ماه برهنه حاشیه ی شن گریست
و مایع حیات ، مرا برد
از ترس بودم
از شرم بودم
از فرصت تمام شدن
از حیف ، از نفس بودم
وقتی که پر
در ناف نور گذر می کرد
گفتی تمام منظره هایت را
پرت کن
اما من
باغی در آستان زمستان بودم
"یداله رویایی"
***
همه جا را ،
همه چیز را،
از قله بلندترین بادها
تا همان جا که او خاموش ، خاموش ...
جاگذاشته ام برای شما
جز یک راه
که بی تقسیم ،در من است ، در جایی
تا تکرار کند،
رویایی دور را به هشیاری...
" من ، او ، قدم زنان در راه "
۱۳ اسفند ۱۳۸۸
هر زمان نو می شود
پیدا شو...
لب تشنه ام ای اشک ، سیلاب می خواهم
در حسرت موجم ، باران کفافم نیست
درمان درد من ، باران نم نم نیست
باران نم نم نیست
پس تشنه می مانم ، غرق پریشانی
تا آسمان ها را بر من بگریانی
بر من بگریانی
چشم من از وقتی با عشق تو تر شد
آیین من این بار ، آیینه ای تر شد
پیدا شو ای مرحم بر زخم پنهانم
تا صبح دیدارت ، بیدار می مانم
بیدار می مانم
پس تشنه می مانم ، غرق پریشانی
تا آسمان ها را بر من بگریانی
در من بگریانی
۱۰ اسفند ۱۳۸۸
شب دوشنبه با شریعتی
و تمام محتوای سفره سهم همه بود
و هیچ کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی شد
اگر خواب حقیقت داشت، همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از نا باوری بودم
اگر همه سکه داشتند, دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یکنفر کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگری از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند
اگر مرگ نبود زندگی بی ارزشترین کالا بود, زیبایی نبود, خوبی هم شاید
اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟
کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بیگمان پیش تر از اینها مرده بودیم, اگر عشق نبود
اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند
و من با دستانی که زخم خورده توست
گیسوان بلند تو را نوازش می کردم
و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم به یادگار نگه می داشتی و
ما پیمانه هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر می کردیم
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی،
دوست داشتن پیوندی خودآگاه واز روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع می کندو تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگرد
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند.
عشق طوفانی ومتلاطم است، دوست داشتن آرام و استوار و پروقار وسرشاراز نجابت
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست،
دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن رااززمین میکند و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد.
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند،
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است ،
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.
عشق در دریا غرق شدن است، دوست داشتن در دریا شنا کردن
عشق بینایی را میگیرد، دوست داشتن بینایی میدهد
عشق خشن است و شدید و ناپایدار، دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار.
عشق همواره با شک آلوده است، دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر
ازعشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم از دوست داشتن هرچه بیشتر ،تشنه تر.
عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق میکشاند،
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد.
عشق تملک معشوق است، دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد ومیخواهد که همه ی دل ها آنچه را او از دوست
در خود دارد ،داشته باشند
در عشق رقیب منفور است، در دوست داشتن است که هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”
دوست داشتن ایمان است و
ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است
از جنس این عالم نیست.