جستجو در وبلاگ

۱۰ اسفند ۱۳۸۸

دل

دلا نزد کسي بنشين که او از دل خبر دارد
به زير آن درختي رو که او گلهاي تر دارد

در اين بازار مکاران مرو هر سو چو بيکاران
به دکان کسي بنشين که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداري پس تو را زو رهزند هر کس
يکي قلبي بيارايد تو پنداري که زر دارد

تو را بر در نشاند او به طراري که ميآيد
تو منشين منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

به هر ديگي که ميجوشد مياور کاسه و منشين
که هر ديگي که ميجوشد درون چيزي دگر دارد

نه هر کِلکي شکر دارد, نه هر زيري زبر دارد
نه هر چشمي نظر دارد, نه هر بحري گهر دارد

بنال اي بلبل دستان ازيرا ناله مستان
ميان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

بنه سر گر نميگنجي که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نميگنجد از آن باشد که سر دارد

چراغست اين دل بيدار به زير دامنش ميدار
از اين باد و هوا بگذر هوايش شور و شر دارد

چو تو از باد بگذشتي مقيم چشمهاي گشتي
حريف همدمي گشتي که آبي بر جگر دارد

چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را ماني
که ميوه نو دهد دايم درون دل سفر دارد

۲ نظر:

سلمان گفت...

دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود

بچ چه گفت...

مقالات نصیحت گو همین است
که سنگ‌انداز هجران در کمین است
***
=d>
MollaNaa Hamishe RaSsst Mige:O!
KhoSh BeHalleSh Enghad DaaNaaa
SssSsSSssSs!.