جستجو در وبلاگ

۰۹ فروردین ۱۳۸۹

ای دیوانه

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

خسته ام زین عشق ، دلخونم نکن
من مجنونم ،تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو لیلای تو ، من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم

سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم نشناختی

۵ نظر:

سلمان گفت...

حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی
بو که از لوح دلت نقش جهالت برود

ناشناس گفت...

من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم
***
Sakhte khoW
Che Entezaarat Dare Az Aadam haa!!

ناشناس گفت...

فال حافظ
خدای را به می‌ام شست و شوی خرقه کنید
که من نمی‌شنوم بوی خیر از این اوضاع

سلمان گفت...

گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر

ناشناس گفت...

چنینم هست یاد از پیر دانا
فراموشم نشد، هرگز همانا

حافظ
***
iin allan faale?/:)
Chish:D
Biirabt