جستجو در وبلاگ

۱۵ فروردین ۱۳۸۹

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت

عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد

حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد

این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد

غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد

من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد

چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد

در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد

آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد

هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد

صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد

۱ نظر:

بچ چه گفت...

iiin Fa'aalle Tavalo0diii Man bo0d!:D
khasStam Postesh Konam Be Shak oftaadam!
Goftam Maa Takhriiban Bishtare haafezo Dariim too paGe:D
Chek konam Qabllesh 2kaare NaShe:D
Didam Baleeeeeeeee!!!! Daariimesh:D
BeBiiin Chekhad GhaShang Oftad Vasam;;)?:D
Yaad BeGiiiiir
.
iino Lable bezan:D Man ballad NiSsam:">:D
EsmeSham GhaZalle 111 Kon:D
DaSset Dard Nakone PiiShaaPiiSh:D