جستجو در وبلاگ

۱۳ خرداد ۱۳۸۹

پاسبان حرم دل

گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش می‌دارم

به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس برون می‌دهد از رخسارم

پرده مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم

پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم

منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه قند و شکر می‌بارم

دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم

چون تو را در گذر ای یار نمی‌یارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم

دوش می‌گفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاک درش با که بود بازارم

۲ نظر:

بچ چه گفت...

کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد

__
To k Esme Pago avaz karDiii
Qaalllebesho ham Avaz kon!

:D
Esmesh baahaalle

بچ چه گفت...

بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بی‌کران فراق
_
iin avallin bare vaase man miaad
che baa maze bo0d :-" :D:D